• تاریخ انتشار : 1401/07/04 - 08:05
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 127
  • زمان مطالعه : 7 دقیقه

مرور خاطرات رزمنده امدادگر؛ دکتر جلال غفارزاده به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس

هم زمان با آغاز هفته دفاع مقدس معاون غذا و دارو در بخشی از خاطرات خود گفت: در آزادسازی خرمشهر یک اتحاد خوب بین ارتش، سپاه، نیروهای بسیجی و ژاندارمری برقرار بود.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران معاونت غذا و دارو، هم زمان با آغاز هفته دفاع مقدس دکتر غفارزاده از خاطرات رزمندگی خود در هشت سال دفاع مقدس گفت.
در زمستان 1360اول دبیرستان بودم که با دو نفر از همکلاسی‌هایم 3 نفری داوطلب اعزام به جبهه شدیم؛ آن موقع عملیات فتح المبین بصورت گسترده شروع شده بود به علت کمبود نیرو، نیروی احتیاط خواسته بودند که ما هم با آن نیروها اعزام شدیم. اولین بار بود سوار هواپیما میشدم آن هم هواپیمای باری، در فرودگاه دزفول پیاده و از همان جا سوار اتوبوس شدیم و ما را به پادگان دوکوهه اندیمشک بردند.
الان 24 ساعت مانده به تحویل سال 1361 که ما را به عملیات بردند؛ لحظه تحویل سال حدود 12 نصف شب بود، چند دقیقه‌ای نشستیم سال تحویل شد و بعد ما از کانالهایی عبور کردیم، یک راه طولانی بود رد شدیم تا به خط مقدم عملیات رسیدیم. شب حدود ساعت یک نصف شب، قسمت عراقی‌ها را آزادکردیم؛ هوا سرد و بارانی بود، حدود ساعت 3 به یک روستا رسیدیم و همانجا در یکی از خانه‌های روستایی متروکه و کاه‌گلی چند ساعتی خوابیدیم.
حالا فروردین 61 هست و ما کارهای آمادگی رو شروع کردیم اکثر قسمتهای شمال خوزستان (منطقه فکه نام داشت با جاده‌های ماسه‌ و رس که ارتفاعات میش داغی هم آنجا بود) آزاد شده بود ولی هنوز قسمتهای زیادی از جنوب خوزستان در دست عراقی‌ها بود.... 40 روز بعد از عملیات فتح‌المبین در اربعین شهدای آن عملیات، عملیات بیت‌المقدس با رمز عملیاتی یا علی ابن ابیطالب شروع شد که در آن عملیات قسمتهای جنوبی خوزستان آزاد شد.
ساعت ده شب پنجشنبه 10 اردیبهشت 61 هست و از سه راهی دارخوئین در جاده اهواز به آبادان، عملیات بیت المقدس شروع شد و ما در اردوگاهی به اسم انرژی اتمی مستقر شدیم؛ در محوطه اردوگاه نماز ظهر را به جماعت خواندیم و بعد نماز حاج احمد متوسلیان فرمانده لشکر 27 تهران به همراه حاج آقا همت وارد اردوگاه شدند و حاج احمد متوسلیان در مورد جنگ و مسائل اعتقادی و دینی سخنرانی کردند، در همان لحظه توپی از طرف عراقی‌ها به محل نزدیک تجمع ما شلیک شد که حاج احمد متوسلیان گفت این توپ فردا صبح مال خودمون خواهد شد، حدود ساعت 11 شب سوار قایق شدیم و از رود کارون گذشتیم بعد از پیاده‌روی طولانی ساعت 4 صبح به خط عراقی‌ها رسیدیم، جاده اهواز خرمشهر آزاد شد و پشت جاده توپخانه عراقی‌ها را گرفتیم و حرف دیشب حاج احمد متوسلیان به حقیقت پیوست.
من امدادگر بودم اسلحه نداشتم، بعد گرفتن توپخانه عراقی‌ها از اسلحه‌های آنها برداشتم و با دوستانم 3 نفر عراقی رو به اسارت گرفتیم، در راه یکی از اسرا آب خواست و من با وجود خستگی و تشنگی خودمون قمقمه آبم را به آن اسیر دادم و خودم تشنه ماندم، در مسیر برگشتمان از طرف عراقی‌ها چند بار بطرف ما شلیک شد که یکی از تیرها به سرباز کناری من اصابت کرد و از ناحیه پا زخمی شد، من و رفیقم با یک سرباز زخمی آویزان از ما و 3 اسیر به عقب برگشتیم پشت جاده اهواز- خرمشهر اسیرها رو تحویل دادیم.
جمعه ساعت 9 صبح عراقی‌ها شروع به پاتک کردند و نیمی از نیروهای ما از بین رفتند و پایین تر از ما قسمتی از خط شکسته شد و عراقی‌ها مارا از پشت محاصره کردند؛ در همین‌جا من شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش را دیدم که با بی سیم با لحن تندی دستور حمله به توپخانه‌های ارتش و هوانیروز میداد. که بعد کلی شلیک به تانکهای عراقی، عقب نشینی کردند و خط کامل شد.
در آزادسازی خرمشهر یک اتحاد خوبی بین ارتش و سپاه و نیروهای بسیجی و ژاندارمری برقرار بود.
در مرحله دوم آزاد سازی خرمشهر من برای چند لحظه اسیر شدم که از ترس اسارت پا به فرار گداشتم پشت سرم بارانی از گلوله بطرفم شلیک کردند که خوشبختانه به من اصابت نکرد و توانستم فرار کنم.
برای عملیات آزاد سازی خرمشهر آماده می‌شدیم و از غروب شروع به حرکت کردیم در همان محل یک فرمانده سروان ارتش شروع به صحبت و توجیه ما کرد که همان لحظه پیرمرد روحانی از یک ماشین تویوتا لندکروز پیاده شد و بطرف ما آمد و روی خاکها نشست، پیرمرد 90 ساله‌‌ای که مسئول یکی از حوزه‌های علمیه تبریز بود و برای دیدن رزمنده‌ها آمده بود، شروع به صحبت با ما کرد و در بین حرفهاش یکی از رزمنده‌ها درددلش باز شد که ما حتی برای وضو هم آبی نداریم و چند روزی هست که با لباس و بدن کثیف با تیمم نماز میخونیم که پیرمرد با لحنی گریان گفت: من حاضرم تمام نمازهای عمرمو با همین نمازی که تیممی و با بدن کثیف میخوانید، عوض کنم.
در مسیر رفتن به جلو در جایی نیروها پشت میدان مین جمع شده بودند و چون تا روشن شدن هوا اندکی نمانده بود ما بایستی از میدان مین عبور میکردیم، نا گفته نماند که ما متکی به نفر بودیم و برگ برنده ما تاریکی هوا بود و بس، ولی نیروهای عراقی متکی به تاکتیک و سلاح بودند.
ما بایستی از میدان مین در تاریکی عبور میکردیم، در پشت میدان مین تخریب چی‌ها شروع به خنثی کردن مین‌ها کرده بودند ولی چون فرصت زیادی نداشتیم عبور از میدان مین خنثی نشده مقابل چشمانمان اتفاق افتاد و 90 درصد شروع به رفتن از روی مین‌ها کردند و ما که از پشت سر اونها عبور میکردیم و بدنهای پاره و زخمیشان را نظاره‌گر بودیم.
در اخرین حلقه دفاعی خرمشهر هوا روشن شد و ما که به یک محوطه باز رسیده بودیم حتی فرصتی برای نماز هم نداشتیم  و من اولین بار نماز در حال حرکت را با همراهانم خواندم.
تا رسیدیم به حدود 500 متری نیروهای عراقی که هوا کاملا روشن شده بود و با بارانی از شلیک گلوله عراقی‌ها به سمت جلو حرکت میکردیم که از 500 نفرمان دیگر بیش از 200 نفر زنده نبود و ما بایستی حلقه دفاعی عراقی‌ها رو میشکستیم  و جلو میرفتیم که با نزدیک شدنمان حجم سنگینی از آتش به طرفمان روانه می شد و ما همچنان جلو میرفتیم و قلع و قمع میشدیم، با 10 نفر از باقیمانده نیروهایمان به حدود 200 متری آنها رسیدیم که در آن زمان هیچ آتشی از طرف ما به سوی عراقی‌ها شلیک نمی شد، که 5 نفر باقیمانده که حالا دیگر یکی از آنها نیز مجروح شده بود و با فاصله حدود 100 متری از دشمن بودیم که نیروهای عراقی با تصور اینکه از ما چیزی نمانده از سنگرهایشان بیرون آمدند که در آن حین یکی از رزمنده‌های ما شروع به گفتن یا مهدی و شلیک بطرف عراقی‌ها کرد و بقیه هم پشت سر آنها خودمان را به عراقی‌ها رساندیم و وارد خاکریز آنها شدیم و همه عراقی‌ها از ترس شروع به فرار کردند و من و همرزمهایم 30 نفری از آنها را اسیر کردیم و بدین ترتیب یکی از خطوط دفاعی خرمشهر شکسته شد.
صبح روز سوم خرداد ماه آخرین خطوط دفاعی شکسته شد و وارد خرمشهر شدیم.
بعد از ظهر حدود ساعت 3 رادیو خبر آزادسازی خرمشهر را اعلام می کرد.
شنوندگان عزیز توجه فرمایید: "خونین شهر، شهر خون آزاد شد"
ما با شنیدن این خبر چنان خوشحال بودیم که گویی در خرمشهر نیستیم همه با فریاد الله اکبر از سر خوشی بطرف عراقی‌ها شلیک میکردیم.
من در همان لحظه با دوربین به سمت نیروهای عراقی نظاره‌گر بودم و با چشمان دوربینم فرار طرف مقابلمان را میدیم که بهت برانگیز منطقه کوچک رها نشده نیز آزاد شد.
در روز پاکسازی خرمشهر من که گویی فقط منتظر همان لحظه بودم و بس، با اصابت تیری به پایم مجروح شدم، در کناردوست و همکلاسیم حمید کلهر.
مرا با ماشین آهن پاره‌ای به نام آمبولانس در وضع خیلی وحشتناکی به بیمارستان صحرایی منتقل کردند و کمی بعد با هلی کوپتر به یکی از بیمارستانهای اهواز بردند و پای مجروح من را عمل کردند و تیر را  بیرون کشیدند و بعد از چند روز با هواپیما به بیمارستان سرخسار تهران اول جاده دماوند منتقل شدم و در حالی که از پنجره اتاقم بیرون را نظاره میکردم مادرم را دیدم که دوان دوان به سوی من روانه است.

  • گروه خبری : اخبار معاونت
  • کد خبر : 226977
خدیجه  آب پر
تهیه کننده:

خدیجه آب پر

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

ارسال نظر

نظر خود را وارد نمایید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
متن مورد نظر خود را جستجو کنید
تنظیمات پس زمینه